دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

عید قربان مبارک

خوشا ذی الحجه روز عید قربان شروع داستان عشق و ایمان خواهی که تو را کعبه کند استقبال مایی و منی را به منا قربان کن حلول تازه داده فیض سبحان چه زیبا منجلی شد عید قربان     ...
24 مهر 1392

اولین لباس زمستانی

دختر ناز مامان فصل پاییز اومده و چند روزیه هوا خیلی سرد شده دیروز که میخواستیم بریم بیرون مجبور شدم برای اولین بار کاپشن و شلوار تنت کنم.وای که چقد توشون بامزه و خوردنی شده بودی عشقممممممممممممممم.عکسشو که گذاشتم خودت میبینی. راستی بابای مهربونت امروز به خاطر شما بخاری رو روشن کرد تا دیگه سرت نشه. ...
19 مهر 1392

تولد رضا ورسا 15 مهر

نازگل مامان روز چهاردهم رفتیم خونه خاله سیما اینا که روز آخر حاملگی خاله راشین پیشش باشیم.فردا قراره با کمک خدا خاله دوتا داداش برات بیاره.تا شب پیش خاله موندیم.صبح که بیدار شدم بلافاصله زنگ زدم به خاله سیما تا ببینم چه خبر..شکر خدا هم نی نی قلوها(رضا و رسا) سالم بودن هم خاله جون.اما عصر فهمیدم رضا چون یک هفته زود بدنیا اومده باید بمونه تو دستگاه.فقط خدا میدونه چقد ناراحت شدم.زیر لب فقط براش آیت الکرسی میخوندم تا اینکه امروز صبح خاله راشین خبر خوب شدن حالشو داد که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.خدایا شکرت تو رو به حق محمد و آل محمد بغل هیچ مادری رو خالی نذار.آمیننننننننننننننننننننننن. راستی مامانی از شیرت دوشیدم عمو میلاد به رضا کوچ...
17 مهر 1392

روز کودک

نازنینم امروز روز توست.این خنده هایی که طعم عسل میدهند و قلب آسمان را آب میکنند،ان شاالله همیشه در چهره ات باقی بماند.اگر کودکی نبود نه پدر معنا داشت و نه مادری بهشتی میشد. عروسکم بهترینها را برایت آرزو میکنم.دوستت دارم روزت مبارک. ...
16 مهر 1392

شیرین کاریهای این روزها

عشق مامان خیلی خوشحالم که هر روز به تعداد شیرین کاریهات اضافه میشه اما از طرفی وقتی میبینم بزرگ میشی یه جورایی دلم میگیره آخه نمیدونی که چقد این روزها عسل شدی.دلم برا این روزها خیللللللیییییییی تنگ میشه. دیروز13-7-92 برای اولین بار در کابینت هارو باز میکردی و توشون سرک میکشیدی.اما چون نمیتونی کامل سرپا وایستی از پشت همش مراقبت بودم کلی ذوق زده شده بودی. کاملا ، ،توپت و چند تا دیگه از وسایل و اسباب بازی هاتو میشناسی.وقتی میپرسم با نگاه کردن بهشون نشونم میدی!!! چند تا کلمه میگی مثل بابا جیززززززز خخخخخخخخخخ ماما پشت سرمون گریه میکنی!!!!!!! قربونت برم نانازیییییییییییییییییییییییی   ...
14 مهر 1392

جشن دوندونی به روایت تصویر

اول از همه تزئینات: ااینم از کیکتتتتتتتتت: دیانای روی سالاد رو بابایی نوشته بود اینم از نمای کامل میز: اینم از پرنسسسسسسسس دیانا: واییییییییییی دیانا به هیچ وجه کلاه و تاجت رو روسرت نگه نمیداشتی!!!!!!! اینم از چشیدن طعم کیکت با دستهای کوشولوتتتتتت: اینم از گیفت ها: و در نهایت اینم از عکس دندونت که صبح مهمونی به زور گرفتم ازش: امیدوارم دندونای سالمی داشته باشی و بزرگ که شدی مراقب دندونات باشییییییییییییییی ...
14 مهر 1392

[جشن دندونیییییییییییییی 11مهر

سلاممممممممممم دخمل نازم.اومدم خاطره اولین جشنی که برات گرفتیم رو بنویسم. دیانای مامان درست از روزی که احساس کردم بی قراریات بخاطر دندون درآوردنته شروع کردم به تدارک دیدن که البته دست خاله راشین مهربون و بابایی ماهت درد نکنه که تو درست کردن ریسه ها کمک کردن.کلاهت رو خودم درست کردم اما تاجت رو بابایی.واما مهمونی:7مهر بود که با همه مشورت کردم تا اگه مساعد بودن روز پنجشنبه یعنی یازدهم مهر مهمونی رو برگزار کنیم.دیانا تو خیلیییییییییییی خوشبختی نمیدونی چه بابای ماهی داری.هر چی خواستم نه نیاورد.شب مهمونی دوتایی باهم خونه رو تزئین کردیم،خودم بعضی کاهارو کردم و بقیش موند برا فردا.راستی از همین جا دستای مهربون مامان جون رو میبوسم که با اون پا د...
14 مهر 1392